«مُلزِم» مردی از سلالهء شعر، عشق و ستيز
فرستنده: مجلهء افغانستان امروز – کندز فرستنده: مجلهء افغانستان امروز – کندز

به مناسبت دوازدهمين سال وفات شاعرگرانقدر محمد اسماعيل ملزم

 

 

فلک يک مزرع بيحاصلی بود           جهان، آبی همآغوشِ گِلی بود

دوام زندگی را خوب ديدم                فقط يک چشمِ بازِ بسملی بود

                   «ملزم»

 

 

در ادبيات پر بار دری  واژه و اصطلاح مرد را چندين معنی و صفت است. دوتای آن بيشترينه مورد استعمال و مروج بوده اند. يکی آنکه در تشخيص از مادينه برای نرينه بکار رفته است وديگرش که بيشتر منحيث صفت استعمال گرديده و شجاعت و دليری ، سخاوت و دست گيری، عطوفت و مهربانی، دوام و پايائی و ...را بيان و افاده داده است. وما اينبار همرکاب باشاعر فرهيخته ای هستيم از قطغن زمين که با تمام معنی و صفت، يک مرد بود.  ديوان  نا چاپ شدهء کسی را هرچند شتابان ورق ميزنيم که زندگی را فقيرانه گذراند، هيچگاهی سالوسی و پابوسی نکرد، و يک عيارِ تمام عياربود؛  ناملايمات  زندگی را به مسخره گرفت، هجو کرد و به خاطر زبانِ درازِ شعری  و آشتی نا پذيری اش با ظلم و ستم، چندين بار از کار رسمی برکنار شد  و حتی  دو بار به زندانش نيز فرستادند. او بر اريکهء عقايدش که موضع دفاع از انسانگرائی و مظلومان روز گارش بود، ايستاد و ايستاده آن راه را پيمود. او شهزادهء ازيک خانوادهء شعر و شاعر پرور بود.  ميراث او سه ديوان شعر اند که همه فلسفه و عرفان ، هجو  و نازکخيالی و عشق و ستيز اند،  و چند فرزند صالحی که  نشان پدر در آنها به وضوح ديده ميشود.

آری! سخن  بَر سَرِ محمد اسماعيل متخلص به «ملزم» شاعر بلند بالا و بلند مرتبتی است که کمتر به او پرداخته شده  و کمتر از او ياد کرده اند و در اين روزگاران نيز کمتر از او ياد ميشود.

 ملزم در سال1296 خورشيدی  در ولسوالی خان آباد ولايت کندز در يک خانوادهء شاعر و اهل قلم بدنيا آمد . پدر شان ميرزا عبدالخالق «مفتون» و جَد شان ميرزا عطامحمد «حسرت» بود که هردو از سخنوران، شاعران، ميرزاها و قلم زنان شهير روزگار خويش بودند.

محمد اسماعيل ملزم تحصيلات متداولهء زمان خويش را در زادگاهش به اتمام رسانيد و  الی سال 1333 در بخشهای مختلف دولتی با صداقت تمام ايفای وظيفه کرد و از آن به بعد تا سال 1367 در پُستهای ارشد سپين زر کندزمصروف خدمت بود.

ملزم اولين شعرش را در سال10 13(چهارده سالگی) سرود و تا پايان عمر شعر وشعرگفتن را رها نکرد.

مشکل است که انسان باور کند که اولين شعر شاعری چنان پخته و چنين سليس باشد اما اين قطعه اولين شعر سروده از ملزم است:

 

قدم ز جور حوادث چو بيد مجنون گشت

کنار دامنم از گريه دجلهء خون گشت

چنان تنم ز سُنان سپهر شد سوراخ

که قامتم چو الف بود خانهء نون گشت

شکايت از که کنم عرض دل که را گويم

که هرچه بر سرم آمد ز جور گردون گشت

ز بسکه شعر تو «ملزم» چو قند شيرين بود

قبول والد امجد جناب«مفتون» گشت

 

           

 مجموعه های شعری شامل قصايدِ حمد و نعت، فلسفه و عرفان، غزليات، اشعار و ترانه های حماسی، رباعيات، مخمسات، و انتقاد و هجويات که دارای متن انتباه و پرداخت به زاويه های ژرف زندگی بوده اند، از ملزم به يادگار مانده است. گرچه پارچه های از اشعار ملزم در جرايد و مجلات کشور چاپ شده ولی بشکل رساله اقبال چاپ نيافته اند. اين آثار که در سه جلد کتابچه های ضخيم  به خط اوشان گنجانيده شده، خوشبختانه اکنون در دسترس است و منتظر چاپ.

ملزم به اوزان مختلف عروض طبع آزمائی نموده و با شعرای بزرگ زبان و ادب دری چون حضرت بيدل «ع» با آهنگ شعر راز ونياز داشت. رهگذر نستوه پيچ وخمِ فلسفه و عرفان مولانای بلخ بود، با شعر از حافظ و سعدی شيراز استقبال مينمود و آنها را می ستود.  شعر اقبال لاهوری را مظهر انسان دوستی می پنداشت و رباعيات خيام را هميشه وِرد زبان داشت.

عدهء از معاصران ملزم به اين عقيده اند که او را با شعر سپيد و نيمائی سرِ سازگاری نبود اما ملزم شعر و محتوای شعری را دوست داشت. او باشعر سپيد آشنا وسازگار بود ولی باهر چَرَند و پَرَند و با مجموعهء از الفاظ پهلوی هم که سرکش و بی قالب، نامأنوس و بيجا باشد و شعرش نامند، مخالف بود و آشتی ناپذير.

يکی از خصوصيات آثار بجامانده از ملزم اينست که برخی از اين اشعار مشحون از مشاعره های جالب او با شعرای ويژهء معاصرش چون عارف چاه آبی، صوفی عشقری«عشقری بخشی از عمرش را در کندز و خان آباد گذرانيده» جمشيد شعله، اسوَد، نالان، مقصود بدخشی، مغموم دروازی، عبدالحکيم مژده، رحمت الله شرقی از ولايت سمنگان، مضطر تاشقرغانی، عبدالقيوم گمنام، امين مشعوف ، بارق شفيعی، نويد، شايق، و امثالهم ميباشد. اين شاخص، و مُراوده و داد و ستد شعری ميرساند که ملزم در نزد شاعران بزرگ معاصر کشور از مقام و منزلت بلندی برخوردار بوده است و آنها ترجيح ميدادند که با ملزم در بزم شعری شامل باشند

 زمانيکه ملزم در سپين زر ايفای وظيفه ميکرد، «ماهنامهء سپين زر»  را تحت پوشش و با آن همکاری بيدريغ داشت. شعرهايش را در آن چاپ ميکرد که مملو از انتقاد، نيش و طنز بود، چه از آنطريق ميخواست که آنچه در ماحولش کريحه و بد شکل و بد محتوا بودند را فشار دهد و نابود کند. اين شعر او که در استقبال از غزل شيوا و معروف حضرت بيدل «ع»

 «خلق را بر سر هر لقمه ز بس سرشکنيست

ناشتا گر شکنی قلعهء خيبر شکنيست»

سروده شده، در حوزه ها و حلقات سخن شناسان دست بدست و دهن به دهن سير داشت.

 

«خلق را بر سر هرلقمه زبس سرشکنيست

ناشتا گرشکنی قلعهءخيبر شکنيست»

 ازدحام است زبس درهمه خبازی شهر

لب يک نان شکنی صعب زلشکر شکنيست

اشتهاگرچو مگس بال کشدسفره تهيست       

توشهء دانه ازين مزرعه شهپر شکنيست

آنکه پوشيده دوصدخرمن گندم تَگِ چاه

احتکاريست که او قول پَيَمبَر شکنيست

نالهء طفلک معصوم که گريَد پَی نان

شکم سيرِ ترا طوطی شکر شکنيست

راه حق ماندن و هردم سوی ناحق رفتن

جانب خصم پذيرفتن وحيدرشکنيست

سالها قاعدهء گردش ايام اينست

حيز را پرورش وشيوهء او نَر شکنيست

ملزما طبع تو عمريست که گرديده طرف

جانب از تودهء مسکين و توانگر شکنيست

 

بُعد ديگر  شعر ملزم عطوفت و عشق بود. عشق به انسان، عشق به زيبائي، عشق به جود و سجود. زنده گی ملزم با عشق آغازيده،با عشق ادامه يافته و اگنده از عشق بوده است.  اوکه اين مشکل را خوب به ارزيابی و سنجش گرفته و آنرا آزموده است، چنين هشدار ميدهد:

 

امور عاشقی را نشمری سهل

که ما ديديم کار مشکلی بود

 

ملزم يک مسلمان ساده و فقير و انسانگرا بود، خود را به هيچ مليت و قوم خاص متعلق نميدانست و هميشه اين نکته را افاده ميداد که«انسان برای اجرای وظايفِ مهمتر از اين خلق شده که بايد آنرا انجام دهد»

محمد اسماعيل ملزم در سالهای اخير زندگانی اش که مقرون به پريشانی و نيستی بيشتر بود، در انزوا بسر می برد و بيشترينه به مطالعهء تاريخ، فلسفه، اسلامشناسی و ... می پرداخت. او هميشه از حُب وطن سخن ميگفت و در دوران جنگ و بحرانِ دهه های اخير،  وطن را يکروز هم رها نکرد و با دردها و رنجهايش يکجا بود.

قلب تپندهء ملزم در شب جمعه اول جدی سال 1374 از تپش باز ماند و او به رحمت حق پيوست.

در حاليکه يادش را گرامی، راهش راگلباران و رحمت حق را نصيبش ميخواهيم؛ بيجا نيست که از خانوادهء شريف اوشان و خاصتاً از پسران شان همايون جان ملزم و زرغون جان ملزم به نسبت قرار دادن معلومات دست اول در بارهء مرحوم ملزم،  اظهار شکران نمائيم.

--------------------------------------------------

عشق تا بی پا و سر کرده منی رنجور را

نورها بخشيده قنديلِ دلِ ديجور را

يافتم گنج مراد از همتِ سلطان عشق

ميکشد بيضا سوی خود ذرهء بی نور را

عيب نبوَد سرفرازان را به مسکينان نظر

دلنوازی داشت هروقتی سليمان مور را

حيرتِ آئينه های جسم امکانيم ما

اينکه ميجوئيم نشانی نيست سلم و تور را

دهرِ ناهموار در کام کسی شهدی نريخت

هيچ بينی رستم و کيخسرو و فغفور را

نارسائی ها بوصل دوست داغم کرده است

قطع کردن بهتر آيد بازوی بی زور را

چون رسيدت موسم پيری مَزَن کُوس شباب

زيب کی بخشد قبای سرمه چشم کور را

می نَيَرزَد شهدکامی عمل با زهرِ عَزل

آزمودم من نوشتم با تو اين راپور را

از دلِ پردردِ ملزم پُرس اوضاعِ سپِهر

کو چشيده جُرعه جُرعه زهر اين زنبور را

 

مجلهء افغانستان امروز بدين باور است:جا دارد که جامعهء فرهنگی کشور و بطور اخص فرهنگيان ولايت کندز در آينده از آن مرحوم ياد کنند ودر شناخت شعر و بينش آن مرد تحقيق و محافل شعر و ادب و کنفرانسها برپا دارند.

                                                                                                                                               ادارهء مجلهء ا - ا

 

 





January 21st, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان